این یک پارادوکس برای صاحبان مشاغل است که موفقیت بیشتر اغلب به معنای استرس بیشتر است.
حداقل برای من اینطور بود. وقتی در سال 2010 روی پیتزا شاک شورتی شروع به کار کردم، من و همسرم همه کارها را انجام دادیم. ما میزها را جوش دادیم، حصارها را ساختیم، دستور العمل های پیتزا را بی وقفه آزمایش کردیم تا زمانی که به یک نمونه عالی رسیدیم. وقتی درهایمان را به روی مشتریان باز کردیم، این طرز فکر انجام هر چه بیشتر خودم ادامه داد: استخدام کردم، اخراج کردم، آشپزی کردم، تمیز کردم. بیشتر روزها باز کار میکردم تا تعطیل کنم و هفتهها بدون یک روز مرخصی میرفتم.
اینکه بگوییم طاقتفرسا بود، دست کم گرفته میشود، اما در چند سال اول که به آرامی رشد میکردیم، قابل کنترل بود. اما همه چیز زمانی تغییر کرد که ما شروع به ارائه یک نوشیدنی عالی در شب های پنجشنبه کردیم. ناگهان، ما تبدیل به محل رفت و آمد برای دانشجویان محلی شدیم، و آن شب ها کاملاً آشفته بود.
پول زیادی به دست میآوردیم، اما سلامت روانی من شروع به از بین رفتن کرد. من به اندازه کافی غذا نمی خوردم و بیش از حد معمول شروع به نوشیدن کردم. من همیشه سبک سر بودم – مثل آن احساس درست قبل از غش کردن – و ماهیچه های مختلف به طور تصادفی شروع به تکان دادن می کردند. در آن زمان نمی دانستم، اما حملات پانیک تقریباً دائمی داشتم. تنها چیزی که میدانستم این بود که احساس میکردم هر لحظه میمیرم، و این واقعاً وحشتناک بود.
ورزشهای شلوغی وجود داشت که در طی آن تنها چیزی که باعث میشد من را از سر بگذراند این بود که بدانم، اگر همه چیز خیلی زیاد شود، میتوانم فقط در را قفل کنم و ترک کنم. در آن مرحله، مشخص شد: اگر میخواستم کسبوکارم زنده بماند و در طول مسیر بهتر از خودم مراقبت کنم، باید چیزی را به من میداد.
امروز بعد از گذشت هشت سال، من خیلی خوشحال تر هستم. و اگرچه مجبور شدم برای تحقق آن فداکاری کنم، کسب و کار هنوز در حال رونق است – در واقع، ما در شرف افتتاح دومین مکان خود هستیم. در اینجا تغییراتی است که من مجبور شدم برای مراقبت از خودم و در عین حال مراقبت از تجارت خود ایجاد کنم.
من در کوتاه مدت پول را رها کردم تا در بلندمدت پیشرفت کنم
وقتی کارهای من در رستوران زیاد شد، باید فوراً پشتیبانی بیشتری استخدام می کردم. اما همچنان احساس میکردم که موفقیت فقط یک بازی مسخره است – اینکه فروش دوام نمیآورد یا اینکه باید قیمتها را افزایش دهیم تا حقوق کارکنانمان را بپردازیم و سپس مشتریان دیگر از آمدن منصرف میشوند و همه چیزهایی که ساختهایم از بین میرود.
این لحظه ای بود که در نهایت مرا متقاعد کرد که کمک جدی تری به من ارائه دهم. یکی از دوستان خوب به شهر آمد، گفت که به دنبال فرصتی جدید است و از او پرسید که آیا به او اجازه خرید به عنوان مالک مشترک را می دهم یا خیر. او بسیار برونگراتر از من است، و دوست داشت تمام روز در انرژی یک رستوران شلوغ باشد. ایده این بود که ما آن را با هم به مدت یک سال اجرا کنیم تا بتوانم او را آموزش دهم، و سپس کارهای روزمره را به او بسپارم.
این به چند دلیل ترسناک بود. اول از همه، این به معنای کنار گذاشتن کنترل بود که در یک دقیقه بیشتر در مورد آن صحبت خواهم کرد. این همچنین به معنای کنار گذاشتن پول بود – به طور دقیق 50٪ از تجارت. به علاوه، ما تصمیم گرفتیم که به جای اینکه یک چک حقوقی برای من بفرستیم، درآمدم را به این تجارت برگردانیم تا بتوانیم آن را بدون پرداخت بدهی رشد دهیم.
اما بین بسته شدن کامل – کاری که در آن لحظه در آستانه انجامش بودم – و آوردن یک شریک و کمتر کردن، این دومی گزینه بهتری بود. به علاوه، می دانستم که این حرکت به ما ظرفیت بیشتری برای گسترش در آینده می دهد. ممکن است در کوتاه مدت کمتر به خانه بیاورم، اما پتانسیل رشد پایدارتر و معنادارتر در بلندمدت وجود داشت. این ثابت می شود که درست است زیرا ما روی افتتاح مکان دوم خود کار می کنیم، چیزی که وقتی من به تنهایی کارها را اداره می کردم هرگز امکان پذیر نبود.
مسئولیت هایی را که برایشان مناسب نبودم کنار گذاشتم
البته، اگر به عنوان یک صاحب کسب و کار نتوانید کنترل را کنار بگذارید، کمک به شما فایده ای ندارد، و این چیزی است که من باید یاد می گرفتم که چگونه انجام دهم. بسیاری از مشکلات من ناشی از مدیریت خرد و عدم پذیرش این ایده بود که هر کار کوچکی نباید دقیقاً همانطور که من انجامش می دهم انجام شود.
تغییر طرز فکری که به من در واگذاری آن کمک کرد این بود که متوجه شدم ادامه دادن به انجام وظایفی که از آنها لذت نمی برم یا استرسی برای من ایجاد می کند نه تنها برای من، بلکه برای تجارت نیز مضر است. اگر من انسان بدبختی باشم که تمام روز به عنوان یک درونگرا در اطراف مشتریان هستم، پس این همه چیز را تحت تاثیر قرار می دهد، از فضای رستوران گرفته تا رضایت کارمندانم و کیفیت غذا.
بنابراین، من کار کردم تا عملیات روزانه را به طور کامل به شریکم واگذار کنم. اول، زندگی من تقریباً بلافاصله بهتر شد. دانستن اینکه از نظر تئوری میتوانم هفتهها کنار بروم و کسبوکار به کار خود ادامه دهد، برای سلامت روانی و تعادل بین کار و زندگیام بسیار ارزشمند بود، بهویژه که شروع به مراقبت از پدربزرگ و مادربزرگم کردم و من و همسرم تصمیم گرفتیم بچهدار شویم.
به علاوه، پر کردن روزهایم با کارهایی که واقعاً دوست داشتم – مانند کار برای بهبود غذا یا فکر کردن به ایده های خلاقانه برای رشد کسب و کار – به طور چشمگیری لذت من را از کار افزایش داد.
و تجارت برای آن نیز بهتر بود. از زمانی که شریک من مسئولیت را بر عهده گرفت، درآمد ما 80 درصد افزایش یافته است و رتبه 4.6 گوگل را حفظ کرده ایم.
یادم آمد که زندگی خیلی بزرگتر از تجارت من است
چیز دیگری که واقعاً به سلامت روان من کمک کرد، یادآوری سایر جنبههای زندگیام بود که واقعاً مهم هستند و عمداً برای آنها وقت میگذاشتم.
به عنوان مثال، من اغلب مسئول مراقبت از دخترم هستم. در حالی که گاهی اوقات می تواند استرس بیشتری ایجاد کند، اما واقعاً به من انگیزه می دهد تا مرزهای واقعی را با کار ایجاد کنم. مهم نیست که در کار چه اتفاقی می افتد، ساعت 5 بعدازظهر باید او را از مهد کودک ببرم و او مرا در آغوش می گیرد و بسیاری از چیزها را فقط برای مدت کوتاهی پاک می کند. من کامل نیستم، و هنوز هم بعد از ساعت کاری به کار فکر می کنم، اما او به من کمک می کند تا آن را کنترل کنم.
من همچنین روی ایجاد زمان بیشتری برای ورزش و پروژه های خلاقانه خارج از کسب و کار خود کار کرده ام. من قبلاً یک سفالگر سرگرمی بودم و اخیراً وقت زیادی برای آن نداشتم، اما می بینم که حتی انجام کاردستی های نوپا با بچه ام به من آرامش می دهد. و ورزش کردن به اندازه 1 تا 2 ساعت در هفته یکی از بهترین چیزها برای سلامت روان من بوده است، خواه دوچرخه سواری دخترم باشد یا رفتن به باشگاه.
میدانم که اختصاص دادن زمان برای فعالیتهای «غیرضروری» مانند این در زمانهای استرس میتواند مضحک یا کاملاً غیرممکن به نظر برسد، و میبینم که یا باید این موارد را در برنامهام بهعنوان یک برنامه غیرقابل مذاکره قرار دهم یا در مورد نحوه فشار دادن آنها خلاق باشم. در (مانند ترکیب زمان خلاق با زمان فرزندپروری). عمدی بودن در مورد تطبیق آنها بسیار مفید بوده است، هم برای رفاه خودم و هم برای تجارت من. نه تنها خوشحال تر به سر کار برمی گردم، بلکه متوجه می شوم که راه حل هایی برای بزرگترین مشکلات زمانی که حواس من به چیز دیگری پرت می شود به ذهنم خطور می کند.
یاد گرفتم استرسم را بهتر مدیریت کنم (چون از بین نمی رود)
مقابله با حملات پانیک من فقط به معنای ایجاد تغییراتی در کسب و کار نبود، بلکه به معنای ایجاد تغییراتی در درون خودم نیز بود. این به ویژه مهم است زیرا، به عنوان یک صاحب کسب و کار، استرس هرگز به طور کامل از بین نمی رود. همیشه دورههای پرمشغلهتر و چالشهای غیرمنتظرهای وجود خواهد داشت، و یادگیری نحوه مراقبت از خودم از طریق آنها حیاتی بوده است.
صحبت با یک حرفه ای که به من کمک کرد تشخیص دهم آنچه که من تجربه می کنم حملات پانیک مفیدترین مرحله بود. نام بردن از اتفاقی که در حال رخ دادن بود به من کمک کرد تا کنترل بیشتری بر آن داشته باشم، و او همچنین ابزارهایی را به من داد تا بتوانم با آن کنار بیایم، مانند انجام چند دور تنفس جعبه ای یا چند دقیقه تنهایی در یک شیفت کاری شلوغ. فهمیدن اینکه واقعاً میتوانم پنج دقیقه برای خودم وقت بگذارم و دنیا به پایان نمیرسد، قدم بزرگی بود. حملات پانیک من هنوز هم اتفاق می افتد، هرچند بسیار کمتر از قبل. و وقتی آنها این کار را انجام می دهند، من می دانم چگونه از خودم مراقبت کنم.
کنار گذاشتن کنترل و کسب درآمد کمتر به عنوان یک صاحب کسب و کار، یک جهش ترسناک بود، و بسیاری از همسالان من از کاری که انجام میدهم سؤال میکردند. اما بودن در طرف دیگر – خوشحال، با صرف زمان بیشتر برای خودم و خانوادهام، و رونق کسب و کارم – آنقدر باورنکردنی است که میدانم این حرکت مناسبی برای من بود.